داستان خورشيد، گل سرخ و قطب جنوب

آرش آزرمي

داستان خورشيد، گل سرخ و قطب جنوب


آرش آزرمي

خورشيد بي تاب بود. بايد خيلي منتظر مي ماند تا زمين آنقدر مي چرخيد و او مي توانست گل سرخ را كه سال پيش در يكي از جنوبي ترين نقطه هاي زمين ديده بود باز ببيند و با نورش نوازشش كند. دوست داشت با حرارت بيشتري بسوزد چون مي خواست وقتي كه آن روز مي رسد گرماي بيشتري به گل سرخ بدهد و نور سفيدتري بتاباند، آخر گل سرخ يك بار به خورشيد گفته بود كه گرماي نور سفيد را خيلي دوست دارد...

...وبالاخره آن روز رسيد. خورشيد با تمام وجودش نورش را براي جستجوي گل سرخ به آنجا تاباند، اما هيچ اثري از گل سرخ نديد. نگران بود. وقتي نورش به سنگي تابيد كه از سالها پيش آنجا بود و خورشيد را مي شناخت، سنگ از مسافري سخن گفت كه روزي به آنجا مي آيد و گل سرخ را براي گذاشتن در كنار بقيه گلهايي كه در گلخانه اش داشت مي چيند و مي برد‌، گلخانه اي با چراغهايي با نور سفيد كه هر روز روشن بودند و صدها مانند او را به نور خويش ميفريفتند ...

از آن روز بود كه دل خورشيد گرفت و ديگر نوري به جنوب نتابيد، و آن جنوبي ترين نقطه زمين آنقدر آفتاب نديد كه يخ زد، و البته باز مسافراني مي آمدند و به چيدن گل يخ مشغول مي شدند...

سنگ بعدها از مسافري قصه گل سرخي را شنيد كه در دست كود كي و در خياباني با آسماني خاكستري به دنبال خورشيد مي گشت اما سرانجام در گلداني سفالي و روي ميزي كوچك مي پژمرد...

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30104< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي